-
محرم با اندکی تاخیر شرمنده
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 09:34
باز محرم شد و دل ها شکست از غم زینب دل زهرا شکست باز محرم شد و لب تشنه شد از عطش خاک کمرها شکست آب در این تشنگی از خود گذشت دجله به خون شد دل صحرا شکست ممنون از کیجای عزیز بابت متنی که برام فرستادن
-
کوتاه ترین داستان ترسناک جهان
یکشنبه 5 آبانماه سال 1392 15:46
آخرین انسان کره ی زمین در خانه ای نشسته بود که ناگهان کسی در زد ...
-
بخشنّی
یکشنبه 28 مهرماه سال 1392 17:54
سلام دوستان عزیزم شرمنده که دیر به دیر میام وبم امروزم اصن قرار نبود بیام اما خب به دلیل اینکه چند تا تحقیق داشتم اومدم میخواستم عذر خواهی کنم چون درسام زیاده زیاد وقت نمیکنم بیام
-
عییییییییییییییییییییید اومده :دی
سهشنبه 23 مهرماه سال 1392 18:18
عید سعید قربان بر تمامی بازدید کنندگان ♥...♥سکـפت ممنـפع♥...♥ خجسته باد
-
شرمنننننننننننننننننننننننده ام دیه
دوشنبه 22 مهرماه سال 1392 16:36
سلام جدیدا کارام فوق العاده زیاد شدن شرمنده ی همه ی کسایی که نمیرم وبشون هم هستم آخه واس همین فردا هم باید زبان بخونم هم علوم معلم زبانمون گفته باید خیلی روون حرف بزنیم برا همین ... تازه کلی کارای مختلف دیگه هم دارم پس تا یه درود دیگه بدرود
-
داستان زیبای مرد نابینا
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 16:13
روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را...
-
مسابقات پارالمپیک
جمعه 12 مهرماه سال 1392 17:59
معروف است که عقب مانده ها چیزی نمی فهمند چند سال پیش در جریان بازی های پاراالمپیک (المپیک معلولین) در شهر سیاتل آمریکا ۹ نفر از شرکت کنندگان دوی ۱۰۰متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند. همه این ۹ نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم. آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز...
-
هر لحظه ....
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 10:20
آهاے همیشگے ترینم! تمام فعل هاے ماضے ام را ببر.. چہ در گذر باشے چہ نباشے براے من استمـــــــــــــرارے خواهے بود.. من هر لحظه تو را صرف مے کنم !
-
شَـکـــــ نـَــ♥ــــکُن ...
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 18:00
شکـــ نکـــــن ! آیــ●ــنده اے خوـاهــم ساختــــ کــه گذشتـــه ام جلویش زآنــو بـــزند ! قـــرآر نیستــــ مـــن هـــم دلِ کَسِ دیگـــری را بسوزانـَــم ! برعکـــس کســے را کــه وارد زندگـــیم میشود آنقـــــدر خــــوشـــبـ ♥ ــتـــــ میکنــم کـــه بـــه هر روزے کـــه جاے " او " نیستــــے بـــه خودتـــــ...
-
غیبت موجه....
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 16:36
سلام بچه ها ممنون که تو این مدت همیشه به فکرم بودید و به من سر زدید بعد از آخرین باری که اومدم نت دو روز بعدش ترافیکمون تمومید برا همین نتونستم بیام گفتین از خاطراتم بگم : آخرین روز تابستون زنگ زدم مدرسه که بپرسم برنامه چیه واس فردا اوناهم بهم گفتن ... بعد زنگ زدم به یکی از دوستام که ایام مدرسه رو بهش تسلیت بگم که...
-
همه خوابند ...
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 13:14
همه رو خواب کرده ولی خودش هنوز نخوابیده
-
حوصلشو ندارم....
جمعه 29 شهریورماه سال 1392 17:51
سـلام بچه ها این روزا انقدر دلم گرفته همین که یاد روزا ی مدرسه میفتم دلم می لرزه انقدر برام سخته که باور کنم تابستون داره تموم میشه.. وقتی که امتحانام تموم شده بود اصلن باورم نمی شد که مدرسه تموم شده و تابستون شروع شد اما حالا .............. خیلی خیلی دلم گرفته گاهی اوقات بغض می کنم و دوست دارم گریه کنم اما لامصّب...
-
بعد مدتی...
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1392 16:41
سلام بعد مدتی اومدم مطالب طنز بذارم آخه تو نظر سنجی بیشتر دوستان به مطالب طنز رای داده بودن اگه عین قدیما جالب نیست دیگه به بزرگی خودتون منو ببخشین آزار و اذیت که شاخ و دم نداره ! جدیدترین حلقه ازدواج با قابلیت تنظیم برای انگشتان نامزد عزیزتان ! میوه جات هم توهم چاقی دارن ظاهرا ! دقت کنین حنا چه خوشگل میشه ! اینقد این...
-
معرفی (2)
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1392 12:51
-
آمادگی سال سوم دخترونه یا پسرونه داره عایا؟؟؟؟؟
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 11:08
, سلام بچه ها به لطف شما دوستان عزیز وبمو نحذفیدم خب اومدم بگم که با درسا چی کار می کنین اصن از وختی که کتاباتونو گرفتید بهش نیگا کردین ببین چه خبره توش من یه سوال دارم : بچه ها من سوم راهنماییم امسال تازه آمادگی دفاعی داریم برا همین می خواستم بدونم آمادگی دفاعی سال سوم ; دخترونه یا پسرونه داره عایا؟؟؟ برام خیلی مهمه...
-
تبریک دهه کرامت
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1392 21:53
دهه کرامت سالروز میلاد ثامن الائمه امام رضا - علیه السلام- و خواهر گرامی ایشان حضرت فاطمه معصومه – علیه السلام – بر همگان مبارک باد.
-
قاطی کردم:دی
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1392 16:26
سلام ممنون که تو نظر سنجی شرکت کردید و بیشتریاتون گفته بودید وبمو حذف نکنم اما خودم یه جور دیگه فکر میکردم امروز قاطی کرده بودم رایمو گذاشته بودم رو آخرین گزینه نظر سنجیم و هی "نظر دادن "و می زدم یه موقع اشتباه نکنین دوستان عزیزم شماها همتون به من لطف دارین اما این کار خودم بود که الان اخرین گزینم 9تا رای...
-
madreseh...
جمعه 22 شهریورماه سال 1392 14:50
سلام هنوز که هنوزه نرفتیم وسایل مدرسه رو بخریم بله کتابارو که همونطور گفتم خریدم اما مونده خودکارو قلمو اینجور حرفا اصن عصاب مصاب ندارم برم بازار برای خرید مدرسه یه هفته بیشتر تا اتمام دلخوشی ها نمونده هاااااا اگه تا الان خودتونو عادت داده بودید ساعت ۱۲ یا کمتر پاشید الانا دیگه باید عادت کنین ساعت ۶ پاشین...
-
کتابامو خریدم ...
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1392 17:38
سلام بچه ها دیشب کلی اصرار کردمو بابام زنگ زد به لوازم التحریریه که بپرسه هنوز کتابی مونده یا نه؟ بعدشم مرده گفت که کتابا تموم شدن اما یه لوازم التحریریرو معرفی کردو بابامم رفت از اونجا کتابارو خرید خدارو شکر که کتابام ناقص نبودن کتابامو وقتی دیدم نزدیک بود شروع کنم گریه کردن آخه اصلن باورم نمیشه تابستون انقدر زود...
-
خسته شد دستام...
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 14:58
بابا دستام خسته شد دیگه امروز حدود سه بار 38 تا نظرو حذف کردم بابا تو زباله رفتم 38 تا نظر که حذف شده بودن بود بعد من بجای اینکه حذفو بزنم میزدم بازیافت همشون میومد سرجایی که بود 10-12 تا صفحه رو میگشتم تا پیداشون کنمو بفرستمشون زباله دستام شکست دیگه خسته شدم راسیت امروز دوتا پست جدید گذاشتم پست قبلمم بخونین ممنون...
-
خاطره ...
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 14:18
یه روز یکی از اقوام مارو برای گردش به بالای کوه دعوت کرد ماهم از خدا خواسته رفتیم من اون موقع سن زیادی نداشتم خیلی کوچیک بودم وقتی رسیدیم کوه و تنقلاتو میل کردیم و چند تا عکس گرفتیم تصمیم به برگشتن گرفتیم تو راه برگشت هرکس با یکی حرف می زدو منم جدا از بقیه داشتم به سمت پایین کوه میومدم صد متر نرسیده به زمین سرعتم یه...
-
یه داستان باحال...
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 15:42
زنه دیروقت به خونه رسید آهسته کلید رو انداخت و درو باز کرد و یکسر به اتاق خواب سر زد ناگهان بجای یک جفت پا دو جفت پا داخل رختخواب دید بعد با حرص بطرف اشپزخانه رفت تا ابی بخورد با کمال تعجب شوهرش را دید که در آشپزخانه نشسته است. شوهرش گفت سلام عزیزم! پدر و مادرت سر شب از شهرشون به دیدن ما اومده بودند چون خسته بودند...
-
اوخییییییییی...
شنبه 16 شهریورماه سال 1392 19:58
دخترک هر روز کنار مغازه به عروسک ویترین ساعتها خیره می شد دخترک زیر لب زمزمه می کرد کاش این عروسک مال من بود دخترک پولی یرای خرید عروسک نداشت و هر روز عاشقانه تر به عروسک نگاه می کرد تا شاید روزی توان خریدش را داشته باشد و عروسک مال او شود روزی از روزها که دخترک محو تماشای عروسک رویاهایش بود ناگهان کسی آمد و آن عروسک...
-
حالم...
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 12:10
سلام برو بچ خوفین ;خداروشکر منم توپه توپم ممنون از حضور همتون دوستان خیلی خیلی خیلی خوشحالم کردین خوشحالم که دوستای خوفی مثه شمارو دارم راسیت تولد آقا امیر علیه تولدشونو از همینجا تبریک میگم ایشاالله هزار ساله بشن تا یادم نرفته اینم به دخمل خانومای عزیز روزشونو تبریک بگ تولد حضرت معصومه و روز دختر مبارک
-
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی....
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 12:48
زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز … پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی...
-
عشق مادری...
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 20:29
مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه کشید. پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و می خواست کار بدی را که تامی کوچولو انجام داده، به مادرش بگوید. وقتی مادرش را دید به او گفت: «مامان! مامان ! وقتی من داشتم تو حیاط بازی می کردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد تامی با یه ماژیک روی دیوار اطاقی را که شما...
-
یک مشت ....
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 12:38
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش. بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی، میتونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری. ولی...
-
قورباغه جادوگر...
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1392 14:19
روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش داخل جنگل افتاد ؛ او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است. قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم. زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : متشکرم ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست ؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت ۱۰...
-
باحال
شنبه 26 مردادماه سال 1392 17:51
بچه ها برین ادامه که تصاویر باحالی رو آوردم البته ترولم هست جزوش دستتونو از همین جا می بوسم مامانای عزیز شرمنده که گاهی اوقات عصابمون خورد میشه 1.راستشو بگین 2. 3. خب تصاویر باحال پشت صحنه راز بقا چن تا جمله باحال 1. اونهایی که روزه ی سکوت میگیرن سحر پا میشن سر و صدا میکنن عایا؟؟ 2. ببینم شُمام قبل از خاموش کردنه...
-
ماجرای مرگ غضنفر...
سهشنبه 22 مردادماه سال 1392 18:41
غضنفر: برو یه نوشیدنی واسم بگیر پسرش: کولا یا پپسی غضنفر: کولا پسرش : دایت یا عادی غضنفر : دایت پسرش : قوطی یا شیشة غضنفر : قوطی پسرش : کوچک یا بزرگ غضنفر : اصلا نمیخام واسم اب بیار پسرش : معدنی یا لوله کشی غضنفر : اب معدنی پسرش : سرد یا گرم غضنفر : میزنمتا پسرش : با چوب یا دمبای غضنفر : حیوون پسرش : خر یا سک غضنفر :...