سکوت ممنوع
سکوت ممنوع

سکوت ممنوع


سلام

امروز اومدم بعد عمری به وبلاگم سر زدم...

چقد نسبت به اونموقع ها همه چی تغییر کرده

اونموقع ها حتی طاقت یک روز دوری از بلاگ اسکای جونو نداشتم

دوست داشتم دائم بیام ببینم کیا آپ کردن کیا درخواست تبادل لینک دادن و خیلی چیز دیگه...

امروز که دوباره به یاد قدیما به بلاگ اسکای سر زدم دیدم کلا ۷تا نظر دارم در حالیکه اونموقع ها وقتی دو روز نمیومدم نظرام از ۵۰ یا ۱۰۰ میزد بالا ...

چقد زود تو کمتر از سه سال یک جماعت عظیم که کلی با وبلاگامون حال میکردیم و حاضر به عوض کردنش با هیچ چیز دیگه نبودیم وبلاگامونو به یک خرابه تبدیل کردیم...چقد واقعا دنیا زود تغییر میکنه...

مرور خاطرات همیشه چیز بدی نیست

گاهی به آدم ثابت میکنه که چقد عوض شدی ...

بهتر شدی یا بدتر ...چقد واقعا الان عقایدم با این وبلاگ فرق میکنه...انگار اصن وبلاگ من نیست...انگار ازش خجالت میکشم...

چه به موقع تونستم  برگردم به وبلاگم 

اینجا یه مدت محرم رازمون بود

میومدیم درد و دلامونو توش مینوشتیم

امشبم به یاد قدیم همین کارو کردم 

چقد چیزا تو دلم مونده بود .....


اگر یک شخص غنی که به او اطمینان و اعتماد داری؛به تو بگوید نگران نباش و غصه بدهی‌هایت را نخور، خیالت راحت باشد، من هستم، ببین این حرف او چقدر به تو آرامش می‌بخشد و راحت می‌شوی.

خدای مهربان که غنی و تواناست به تو گفته است: «الیس الله بکاف عبده»؛

" آیا خداوند برای کفایت امور بنده‌اش بس نیست؟ " یعنی ای بنده ی من، برای همه کسری و کمبودهایِ

دنیوی و اُخرویت من هستم.

این سخن خدا چقدر انسان را راحت می‌کند

و به او آرامش ‌می‌بخشد ...

 لذاست که فرمود:


«الا بذکر الله تطمئن القلوب»

" دل‌ها با یادِ خدا آرامش می‌یابند. "


حاج اسماعیل دولابی


خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گرددبه سلامتی هرچی پدره ...

نعمت آسمان فقط باران نیست...

گاهی خدا رفیقی نازل میکند زلالتر از باران...


هر جا کم آوردی...

حوصله نداشتی...

گرفته بودی...

پول نداشتی...

کار نداشتی...

باطریت تموم شد...

صد بار بگو

 استغفرالله ربی و اتوب الی


آنروز که سقف خانه ها چوبی بود!

گفتار و عمل در همه جا خوبی بود!


امروز بنای خانه ها سنگ شده!

دلها همه با بنا هماهنگ شده!



زیر خط فقر تو نان و پنیری خورده ای؟


کودکت را دست خالی سوی دکتر برده ای؟


زیر خط فقر در سرما شبی خوابیده ای؟


دست پینه بسته یک کارگر را دیده ای؟


زیر خط فقر از درمانده گی خندیده ای؟


با شکست عزت نفست، مدام جنگیده ای؟


زیر خط فقر در سطل زباله گشته ای؟


با خجالت و نداری سوی خانه رفته ای؟


زیر خط فقر با فقر تفکر ساختی؟


زیر دست قلدران زندگی ات را باختی؟


چشم امید ز یاری خلایق بسته ای؟


حس نمودی از تضاد طبقاتی خسته ای؟


زیر خط فقر از پل خودکشی تو کرده ای؟


زیر دست کارفرما حس نمودی بَرده ای؟


مستاجر بودی درون دخمه ای سرد و نمور؟


مادرت را دیده ای که از دیابت گشته کور؟


پدر معتاد و بیکاری که با سیگار و دود


تن طفل خویش را سوزانده و کرده کبود


چه خبر داری تو از احوال بچه های کار


کودکی که جای تحصیل می برد هر سوی بار


زیر خط فقر شخصی مال ملت را ربود


صیغه شد شغل زنی که حرفه ای بلد نبود


زیر خط فقر اینجا صف کشیدند مردمان


هی اضافه می شود جمعیت محتاج نان


زیر خط فقر امشب یکنفر جان می دهد


زندگی نکبتش را سوت پایان می دهد ..



دکتر علی شریعتی


وقتی که دیگر نبود،

من به بودنش نیازمند شدم.


وقتی که دیگر رفت،

من در انتظار آمدنش نشستم.


وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد،

من او را دوست داشتم.


وقتی که او تمام کرد،

من شروع کردم.


وقتی او تمام شد،

من آغاز شدم.


" و چه سخت است تنها متولد شدن،

مثل تنها زندگی کردن،

مثل تنها مردن! "


کاش


کاش در دهکده عشق فراوانی بود

توی بازار صداقت کمی ارزانی یود 

کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم 

مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود

کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب 

روی شفاف تزین خاطره مهمانی بود 

کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد 

قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود 

کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم 

رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود 

مثل حافظ که پر از معجزه و الهامست 

کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود 

چه قدر شعر نوشتیم برای باران 

غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها 

دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود 

کاش دل ها پر افسانه ی نیما می شد 

و به یادش همه شب ماه چراغانی بود

کاش اسم همه دخترکان اینجا 

نام گلهای پر از شبنم ایرانی بود 

کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر 

غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود 

کاش دنیای دل ما شبی از این شبها 

غرق هر چیز که می خواهی و می دانی بود

دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم 

راز این شعر همین مصرع پایانی بود


زندگی حکمت اوست

زندگی دفتری از خاطره هاست

چند برگی را تو ورق خواهی زد

ما بقی را قسمت...