سکوت ممنوع
سکوت ممنوع

سکوت ممنوع

لغنت بر بغض


 פֿـنـבیـבن، פֿـوب است . 

   

 قهقهه، عالے است . 

   

 گریستن، آבҐ را آراҐ مے ڪنـב. 

   

 امــــــــــــا… 

   

 لــــــعنت بر بغــــــــــــض 

برد ایران

والیبال ملی 2013


برد تیم والیبال ایران از قهرمان هشت دوره


 لیگ جهانی (ایتالیا) 


را به شما هم وطنان عزیز علی


 الخصوص بازدید کنندگان 


♥...♥سکوت ممنوع♥...♥  تبریک 


عرض می نمایم



בختر یعنے


 בختر یعنے 

  

 בختر بوבטּ یعنے تماҐ عمر پاے آینـہ بوבטּ  ! 

  

 בختر بوבטּ یعنے پنڪڪ زבטּ بـہ جاے صورت شستـטּ  ! 

  

 בختر بوבטּ یعنے ڪلـہ قنـב و لے لے لے لے  … 

  

 בختر بوבטּ یعنے پس ایـטּ چایے چے شـב؟؟! 

  

 בختر بوבטּ یعنے الگوے פֿـیاطے وسط مجلـہ هاے בرپیت 

  

 בختر بوבטּ یعنے همونے باشے ڪـہ ماבر و פֿـالـہ و عمـہ ت 


هستـטּ 

  

 בختر بوבטּ یعنے انتظار פֿـاستگار مایـہ בار! 

  

 בختر بوבטּ یعنے בختر و چـہ بـہ راننـבگی؟ تو بایـב ماشیـטּ 


ظرفشویے برونے ! 

  

 בختر بوבטּ یعنے بایـב فیلـҐ مورב علاقـہ تو ول ڪنے پاشے


 چایے بریزی! 

  

 בختر بوבטּ یعنے نخواستـטּ و פֿـواستـہ شـבن! 

  

 בختر بوבטּ یعنے פق هر چیزے رو فقط وقتے בارے ڪـہ تو 


عقـבنامـہ نوشتـہ باشه! 

  

 בختر بوבטּ یعنے شنیـבے شوهر ωـیمیـטּ واسـہ ش یـہ


ωـرویس طلا פֿـریـבـہ ۱۲ میلیون؟ 

  

 בختر بوבטּ یعنے ببخشیـב میشـہ جزوـہ تونو ببینم؟! 

  

 בختر بوבטּ یعنے بـہ بـہ פֿـانوҐ פֿـوشگل….هزار ماشالااااااا… 

  

 בختر بوבטּ یعنے برو تو ، בҐ בر واے نستا! 

  

 בختر بوבטּ یعنے لباست ۴ متر و نیـҐ پارچـہ ببره! 

  

 בختر بوבטּ یعنے פֿـوب بـہ ωـلامتے لیسانس هـҐ ڪـہ گرفتے 


בیگـہ بایـב شوهرت بـבیم! 

  

 בختر بوבטּ یعنے ڪجا בارے میری؟! 

  

 בختر بوבטּ یعنے تو نمیخواב برے اونجا ، مـטּ פֿـوבҐ میرم! 

  

 בختر بوבטּ یعنے ڪے بوב بهت زنگ زב؟! با ڪے פرف


 میزבی؟! گوشیت و بـבه ببینـҐ ! 

  

 בختر بوבטּ یعنے פֿـیلے פֿـوבسر شـבی! 

  

 בختر بوבטּ یعنے اول ناموس پـבر و براבر بعـב هـҐ ناموس 


شوهر ! 

  

 בختر بوבטּ یعنے با لباس ωـفیـב اومـבטּ با ڪفـטּ رفتـטּ ! 

  

 בختر بوבטּ یعنے چوטּ پیر شـבҐ میخواב طلاقـҐ بـבه رفتـہ 


صیغـہ ڪرבه! 

  

 نـہ با با! بے פֿـوב جوش نڪنیـב. בختر بوבטּ یعنے فرشتـہ


 بوבن! 

یکی...


 ﯾﮑـــــﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﻪ !! 

 ﯾﮑـــــﯽ ﮐﻪ ﺁﺩﻣﻮ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﻪ ، 

 ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﮐﻮﭼــﯿﮑﺶ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﻪ .. . 

 ﯾﻪ ﺟــــــﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﺩﻡ ﺭﻭ ﺧﻮﺏ ﮐﻨﻪ ؛ 

 ﯾﻪ ﺟـــــﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻫﯿﭽــــﮑﺲ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻠﺪ ﻧﺒــﺎﺷﻪ … 

 ﯾﮑــــــﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺁﺩﻡ ﺭﻭ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﻪ ! 

פالا بخنـב …


 اگر گفتے چگونه مے شوב مرבه اے را زنـבه ڪرב ؟  

  

  فرض ڪלּ مـלּ مُرבه اҐ ، פالا بخنـב … 

یاב تو


 בیریست اسیرم


  اسیر انتظار 


 اسیر בلواپسے 

 

اسیر هر آنچـہ مرا بـہ یاב تو مے انבازב 

باغ فدک

ωـلاҐ בوستاטּ  

 پیشنهاב میڪنҐ اگر تونستیב و وقت בاریב یـہ ωـرے بـہ ایטּ  

 وب بزنیב  

  

 http://baghe-fadak.mihanblog.com/ 

داستان عشق یه بچه...


.

من سرم توی کار خودم بود

بعد یه روز یه نفرو دیدم

اون این شکلی بود

ما اوقات خوبی با هم داشتیم 
من یه کادو مثل این بهش دادم

وقتی اون کادومو قبول کرد من اینجوری شدم

ما تقریبا همه شبها با هم گفت و گو میکردیم

وقتی همکارام من و اونو توی اداره دیدن اینجوری نگاه میکردن

و منم اینجوری بهشون جواب میدادم

اما روز ولنتاین اون یه گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه

و من اینجوری بودم

بعدش اینجوری شدم

احساس من اینجوری بود

بعد اینجوری شدم

بله….آخرش به این حال و روز افتادم 

پدر عاشقی بسوزه

تیم ایران دمتون گرم


سلام بچه ها 

دیشب برای اولین بار یه بازی رو از اول تا آخر دیدم :دی 

خیلی باحال بود 

خداییش دم همشون گرم هر کدومشون یکی یه بار گل زدن 


آفرین ایران 

زنده باد

قایم با شک

گفت بیا با زندگی بازی کنیم

گفتم چه بازی ای ؟

گفت تو چشم بگذار و من برای همیشه می روم

خانه ای باپنجره های طلایی

پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد و هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمیخواست و تا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود. همزمان با غروب خورشید از نرده ها بالا می رفت تا کمی استراحت کند ولی در دور دست ها خانه ای با پنجرهایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد “چقدر زندگی در آن خانه با آن وسایل شیک و مدرنی که باید داشته باشد لذت بخش و عالی خواهد بود !!!” با خود می گفت : “اگر آنها قادرند پنجره های خود را از طلا بسازند پس سایر اسباب خانه حتما بسیار عالی خواهد بود. بالاخره یک روز به آنجا می روم و از نزدیک آن را می بینم.”
یک روز پدر به پسرش گفت به جای او کارها را انجام می دهد و او می تواند در خانه بماند. پسر هم که فرصت را مناسب دید غذایی برداشت و به طرف آن خانه و پنجره های طلایی رهسپار شد.
راه بسیار طولانی تر از آن بود که تصورش را می کرد. بعد از ظهر بود که به آنجا رسید و با نزدیک شدن به خانه متوجه شد که از پنجره های طلایی خبری نیست و در عوض خانه ای رنگ و رو رفته و با نرده های شکسته دید. به سمت در قدیمی رفت و آن را به صدا در آورد. پسر بچه ای هم سن خودش در را گشود. سوال کرد که آیا او خانه پنجره طلایی را دیده است یا خیر ؟ پسرک پاسخ مثبت داد و او را به سمت ایوان برد. در حالی که آنجا می نشستند نگاهی به عقب انداختند و در انتهای همان مسیری که طی کرده بود و همزمان با غروب آفتاب خانه خودشان را دید که با پنجره های طلایی می درخشید.

ما کجا بودیم اون موقع

مردی در حالی که به قصرها و خانه های زیبا مینگریست به دوستش گفت : وقتی این همه اموال رو تقسیم میکردند ، ما کجا بودیم ؟؟؟
دوست او دستش رو گرفت و به بیمارستان برد و گفت : وقتی این بیماریها رو تقسیم میکردند ، ما کجا بودیم ؟؟؟

یه آدمایی هستن


اینایی که تو تاکسی خودشونو میچسبونن به در که دختر کنارشون معذب نشه
اینا که تو خیابون وقتی میبینن یه دختر با دوس پسرش داره راه میره سرشونو میندازن پایین
اینا که میدونن اخلاقشون خیلی بده و با هیشکی سازگار نیس و دیگه با کسی دوس نمیشن
اینا که یه دایره فقط واسه تنهایی خودشون درست کردن
اینا که تا یه مناسبتی میشه گوشی رو برمیدار تبریک بگن ولی کسی رو پیدا نمیکنن
اینا که میرن زیر دوش آب بغضشون میترکه و گریه میکنن
اینا که از هر پک سیگار و هر دقیقه تنهاییشون بیشترین لذت رو میبرن
ای وای، ای وای، ای وای از اون ای وای های شهاب حسینی تو درباره الی
اخ اخ اخ اینا، اینا، اینا، اینا...
تورو خدا هواشونو داشته باشید

عروسک بچگی

 وبلاگ جدیدم :  عروسک بچگی


حتما به اینجا هم سر بزنید 

وداع....

با سلام خدمت تمامی دوستایی که تا آخرین لحظه همراه وبم بودم .دوستان عزیز به خاطر تمام نظرات خوب وبد و دلنشین و زیبایی که به من دادید ممنون اما دیگه فرصتی برای جبران زحمتاتون ندارم توی این چندروز اخیر یک سری حرف هایی از دور و اطراف به گوشم رسید که خیلی نظرم رو راجع به وب و اینترنتو این حرفا عوض کرد .

می خواستم بدونین که من علاقه زیادی به وبم داشتم اما حالا اصلا از وبم خوشم نمیاد این پست تا یه هفته باقی میمونه خدانگهدار....