سکوت ممنوع
سکوت ممنوع

سکوت ممنوع

بخشنّی

Alone-boy-seri-5-bo3e-com-9.jpg

سلام دوستان عزیزم 

شرمنده که دیر به دیر میام وبم 

امروزم اصن قرار نبود بیام 

اما خب به دلیل اینکه چند تا تحقیق داشتم اومدم 

میخواستم عذر خواهی کنم 

چون درسام زیاده زیاد وقت نمیکنم بیام

عییییییییییییییییییییید اومده :دی


عید سعید قربان بر تمامی بازدید کنندگان ♥...♥سکـפت ممنـפع♥...♥خجسته باد


شرمنننننننننننننننننننننننده ام دیه

سلام 

جدیدا کارام فوق العاده زیاد شدن 

شرمنده ی همه ی کسایی که نمیرم وبشون هم هستم 

آخه واس همین فردا هم باید زبان بخونم هم علوم 

معلم زبانمون گفته باید خیلی روون حرف بزنیم 

برا همین ...

تازه کلی کارای مختلف دیگه هم دارم پس تا یه درود دیگه بدرود 

داستان زیبای مرد نابینا

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته

 و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود.

 روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. 

روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت

 فقط چند سکه در داخل کلاه بود.

 او چند سکه داخل کلاه انداخت 

و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت

 آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و

 تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.

 

عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد 

که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است.

 مرد کور از صدای قدمهای او، 

خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است 

که آن تابلو را نوشته بگوید،

 که بر روی آن چه نوشته است؟ 

روزنامه نگار جواب داد: 

چیز خاص و مهمی نبود،

 من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم 

و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.

 

مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است،

 ولی روی تابلوی او نوشته شده بود:

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.

 

مسابقات پارالمپیک

معروف است که عقب مانده ها چیزی نمی فهمند

چند سال پیش در جریان بازی های پاراالمپیک (المپیک معلولین)

در شهر سیاتل آمریکا

۹ نفر از شرکت کنندگان دوی ۱۰۰متر پشت خط آغاز مسابقه

قرار گرفتند.

همه این ۹ نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و

جسمی می خوانیم.

آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند.

بدیهی است که آنها هرگز قادر به سریع دویدن نبودند

و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند

بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر

مسابقه را طی کرده

و برنده مدال پاراالمپیک شود

ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد. 

این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد.

هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند،

آنها ایستادند،

سپس همه به عقب بازگشتند

و به طرف او رفتند.

یکی از آنها که مبتلا به سندروم “دان” -عقب ماندگی شدید

جسمی و ذهنی – بود، خم شد

و دختر گریان را بوسید

و گفت : این دردت رو تسکین میده.

سپس هر ۹ نفر بازو در بازوی هم انداختند

و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند.

در واقع همه آنها اول شدند.

تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند و ۱۰ دقیقه برای آنها کف زدند


هر لحظه ....

آهاے همیشگے ترینم!

تمام فعل هاے ماضے ام را ببر..
چہ در گذر باشے
چہ نباشے
براے من استمـــــــــــــرارے
خواهے بود..
من هر لحظه تو را صرف مے کنم!

شَـکـــــ نـَــ♥ــــکُن ...

شکـــ نکـــــن !

آیــ●ــنده اے خوـاهــم ساختــــ کــه

گذشتـــه ام جلویش زآنــو بـــزند !

قـــرآر نیستــــ مـــن هـــم دلِ کَسِ دیگـــری را بسوزانـَــم !

برعکـــس کســے را کــه وارد زندگـــیم میشود

آنقـــــدر خــــوشـــبـ ــتـــــ میکنــم کـــه

بـــه هر روزے کـــه جاے " او " نیستــــے

بـــه خودتـــــ لعنتـــــ بفرستــــے! لعنتیـــ  !!!

غیبت موجه....

سلام بچه ها 
ممنون که تو این مدت همیشه 
به فکرم بودید و به من 
سر زدید 
بعد از آخرین باری که اومدم نت 
دو روز بعدش ترافیکمون تمومید 
برا همین نتونستم بیام 
گفتین از خاطراتم بگم 
:
آخرین روز تابستون 
زنگ زدم مدرسه که بپرسم برنامه چیه واس فردا 
اوناهم بهم گفتن ...
بعد زنگ زدم به یکی از دوستام که ایام مدرسه رو بهش 
تسلیت بگم 
که متوجه شدم 
به اون یه برنامه ی دیگه دادن 
از رو کنجکاوی 
به یه دووست دیگمم زنگ زدم 
متوجه شدم مدیر محترممون به هر کس یه چیز گفته 
خلاصه که فرداش رفتیم مدرسه 
دیدیم دبیر ریاضی اومده سر کلاس 
حالا هی به ایشون میگیم خانوم ما امروز ریاضی نداریم
اما کو گوش شنوا ؟؟؟؟
............................
وقتی که متوجه شدم همممممممممممه ی معلمامون 
بجز خانوم ورزش تغییر کردن 
حسابی حالم گرفته شد 
آخه دبیر علممونو خیلی دوست داشتم اما 
رفت 
خلاصه که ...
بدرود تا درود